شجریان جان

سید محمد مهدی غفوری

شجریان جان

سید محمد مهدی غفوری  

امشب خواستم از شجریان بنویسم، هرچه فکر کردم نخستین بار کجا او را شناختم، هر بار خاطره‌ای عقب‌تر جلوی چشمانم آمد، و برایم ثابت شد که او همراه همیشگیم بوده و «ربنای» او از طفولیت در گوشم پیچیده است.  

شاید نزدیک‌ترین ارتباط موسیقیایی من با او در سال ۷۵ و از آلبوم درخیال شروع شد. در پخش ماشین پیکان و سفر به شمال و مشهد، آنجا که در اوج می‌خواند: «برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی!» چه می‌دانستم بیتی از اشعار سعدی است، گمانم این بود که او فریاد اعتراض سر می‌دهد! درست هم بود صدای اعتراض ملت بود در انسداد فرهنگی برای گشایش سازندگی!   

دیگر آن کاست شد همراه همیشگی من! با تصنیف‌های آن به خصوص که می‌خواند: « برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن، که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی».  

در تابستان ۸۳ به رسم همیشگی روزنامه فروشی ابتدای چهارمردان که خواندن تیتر روزنامه‌ها برای نسل ما حکم چک کردن اینستاگرام داشت، تیتر روزنامه شرق آوار غم را سرم خراب کرد: «شجریان در بیمارستان بستری شد» و در ادامه نوشته بود که او به بیماری سرطان دچار شده و کنسرت‌هایش به تعویق افتاده است. کاست فریاد او که کنسرت همنوا با بم او بود، در دوره کنکور با من همراه بود: «خانه‌ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز!». صبح‌ها با تنظیم خودکار رادیو پیام بیدار می‌شدم، روزی با نوای بسیار زیبایی از شجریان از خواب برخواستم: «چنان مستم، چنان مستم، چنان مستم من امشب که از چنبر برون جستم من امشب!» روزی که با این نوا از خواب بر می‌خواستم شاید یکی از بهترین روزهای من بود. با اینترنت دایال آپ سرچ کردم و مشخص شد که این تصنیف در آلبوم «آسمان عشق» و در چهارگاه خوانده شده است.    

سال های اول دانشگاه محمدرضا معینی عزیز یکبار چهار سی دی به من داد که تمام آلبوم‌های شجریان را داشت و ضمنا دستگاه تمام قطعاتی که شجریان خوانده بود در آن مشخص شده بود و موسیقی ایرانی را که می شنیدم دستگاه های و گوشه ها دیگر برایم مشخص بود؛ مثلا شجریان وقتی  در دلشدگان می‌خواند «گلچهره مپرس آن نغمه از تو چرا جدا شد» در بیات ترک است و و اینگونه من به یک شنونده حرفه ای موسیقی ایرانی تبدیل شدم.   

دیگر در سال‌های ۸۵ و ۸۶ شجریان بسیار پر کار شد و در یک سال ۳ آلبوم داد. گویی خودش هم می‌دانست هرچه در این سال‌ها منتشر کند دیگر آخرین‌هاست! آلبوم های «سرود مهر» و «ساز خاموش» او و مناجات آن بنده با خدای خود «تویی هر سو نظر سوی تو دیرم سوی تو دیرم» اوج همنوایی با سازهای علیزاده و کلهر بود.  

تا اینکه در مرداد ۸۶ آلبوم «غوغای عشق‌بازان» آمد و من با «بسم از هوا گرفتن» او همراه شدم. بعد از چند روز هم گفتند کنسرت او در بزرگداشت سعدی برگزار خواهد شد و بلیطش هم برای اولین بار اینترنتی فروخته می‌شود؛ این برای من بهترین خبر بود چون می‌توانستم به راحتی به کنسرت او بروم. ولی زهی خیال باطل! آن‌چنان هجوم برای خرید بلیط کنسرت زیاد شد که سرورهای بانک سامان از کار افتاد! و خلاصه با بدبختی ۳ بلیط در میانه سالن با قیمت هر عدد ۲۵۰۰۰ تومان برای خودم، محمدرضا معینی و دوستش رزرو کردم. با از کار افتادن پرداخت اینترنتی قرار شد پول بلیط‌ها را صبح جمعه ای که عصرش کنسرت بود در مکانی در چهارراه کالج نزدیک دبیرستان البرز به صورت حضوری و با دستگاه پوز پرداخت کنم. صبح با مکافات از قم خودم را به آنجا رساندم و بلیط‌ها را گرفتم؛ بعد به نمایشگاه ساختمان رفتم تا اینکه عصر جمعه وسط مرداد 86 به چهارراه فاطمی و سالن وزارت کشور رسیدم. آن‌جا دیگر همه آنچه درهمه این سال ها شنیده بودم، دیدنی بود! با «چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی چون‌که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی» هوشیار شدم و « شکـست عهد مَودت!! شکست عهد مَودت!! نگار دلبنـدم…» را هم با گوش جان شنیدم و در قسمت دوم از «سخن عشق» سعدی خواند و رفت. ۴۰۰۰ نفر فریاد می‌زدند «مرغ سحر»! او و گروهش هم به احترام مردم به صحنه بازگشتند و با همایون در بهترین حالت ممکن «مرغ سحر» را در ماهور و همنوا با مردم خواندند.   

اما سال 88؛ با نوای «آه باران٬ ای امید جان بیداران» او تمام سربالایی زعفرانیه تا بنیاد نخبگان را زیر نم باران بالا می رفتم و سرخوشی بی حدی برایم داشت اما با شروع سختی های آن سال این نوای شجریان مونس سختی‌ها بود. «رندان سلامت میکنند» آرامش «آن میر غوغا را بگو» بود و «تفنگت را زمین بگذار» خشم خس و خاشاک را فرو می‌خورد! هر بار از ترمینال جنوب می‌گذشتم و ماشین‌ها فریاد می‌زدند: آزادی، آزادی، من هم در دلم زمزمه می‌کردم: «ای شادی آزادی، روزی که تو بازآیی با این دل غم پرور چه‌خواهم کرد؟!».  

و سال‌های غربت ۸۹-۹۰، آلبوم «بی تو به‌سر نمی‌شود» و بداهه «با من صنما» همراهم بود.

باز هم در اضطراب اینکه «مرغ خوشخوان» او منتشر می شود یا خیر٬ این نوای «دائما یکسان نباشد٬ حال دوران٬ غم مخور» او ما را به ۹۲ امیدوار ساخت.  

تا اینکه در نوروز ۹۴ شجریان خیلی بی مقدمه در تبریک عید گفت که به جنگ سرطان می‌رود. جنگی که ۵ سال طول کشید. از وقتی که در بیمارستان جم بستری شد می دانستم اخباری که از این بیمارستان بیرون می آید مانند دقیقا 30 سال پیش (مهر 69) و آخرین ملاقات های با پدربزرگم، امیدمان را ناامید می کند. و اکنون امروز 17 مهر 99 جسم او از این دنیای فانی پر کشید و دل‌های ما غمین شد. غم بر فراق شجریان، غم بر یک شخص نیست، آه بر عشق‌ها، تنهایی‌ها، غربت‌ها، خوشی‌ها و‌ناخوشی‌ها‌ و یاس‌ها و اندک شادمانی و‌ امید‌های خودمان است:  

ماييم و آب ديده در کنج غم خزيده 

بر آب ديده ما صد جاي آسيا کن   

او دین خود را به حافظ، سعدی و مولانا ادا کرده بود اما خودش هم می گفت به دلیل حماسی بودن اشعار فردوسی امکان اجرای آواز اشعار او نیست و حالا می خواهد با دفن در کنار مزار فردوسی دینش را به او هم ادا کند و همچون او که حافظ ادبیات ایران شد، پاسدار موسیقی ایرانی در اذهان زنده بماند.  

اما خوشحالیم در عصری زیسته ایم که شجریان در آن نفس کشیده است و او را از نزدیک دیده ایم و صدایش را با گوش های خود شنیده ایم و قطعا آیندگان از این حیث بر ما غبطه خواهند خورد. او حلقه اتصال ما با ادبیات کهن و معاصر ایران بود و ما سعدی٬ حافظ٬ مولانا٬ اخوان ثالث٬ سایه٬ شفیعی کدکنی و… را با او شناختیم و او جاودانه کنار ما خواهد ماند:  

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر  

یادگاری که در این گنبد دوار بماند!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *